مهمانان ما از نقاط دور و نزدیک آمده‌اند به خانه عماد با هزار امید و آرزو. با چالش‌ها و فراز و نشیب‌هایی که بیماری برای آنها بوجود آورده است. با شور و شوقی وصف ناشدنی برای زندگی که با وجود سختی بیماری و درمان آن، چیزی ازش کم نشده است.

هرکدام از این مهمانان داستانهای تلخ و شیرین زیادی دارند، چه روزهایی که در کنار ما بودند در خانه عماد و چه خاطراتی که صمیمانه برایمان تعریف کردند.

شاید نتوان شرح تمام این خاطرات را اینجا بیان کرد اما گوشه‌ای از حضور گرم هرکدام شنیدنی است.

با آمدن، بهبودی و رفتن هرکدام از این کودکان شور و امیدی تازه برای ما جاری می‌شود و دلتنگی که بخاطر ندیدنشان در دلمان باقی می‌ماند. امیدواریم که بتوانیم برگه‌ای زیبا در دفتر زندگیشان رقم بزنیم.

داستان مهمانان

امیر حسین

خوزستان

نازنین

قزوین

حکمت الله

افغانستان

عبدالعزیز

بلوچستان

رسول

سراب

شهناز

جهرم

روح انگیز

کردستان

امیر علی

تویسرکان

اسرا

بندرعباس

مینا

همدان

امیر حسین

امیرحسین اولین کودکیست‌ که بعد از پیوند قلب پیش ما آمد. اهل خوزستان، پسر بسیار مودب، مهربان و هنرمند که بودنش در خانه عماد مثل نسیم بهاری، دلنواز بود.

بیش از ۶ ماه مهمان ما بود و با اینکه چند باری در بیمارستان بستری شد و کلا شرایط جسمانی سخت و پیچیده‌ای داشت، با انرژی و قوی پیگیر نقاشی و نوشتن بود …

این شعری از امیرحسین هست:

سفری دور و دراز رفته بودم روزی
سفری اجباری دور از خانه خویش
یاورم شد آنجا خانه امن عماد
من به چشم خویشتن، مردمانی دیدم
پر ز اندیشه نیک، پر ز کردار قشنگ
خانه امن عماد، خانه‌ام بود و پناه
مادرم بود شهیدی لیکن
من نبودم تنها، کودکانی بودند
هرکدام ازجایی، پیش هم جمع شدیم
زیر چتر مادر
چتر گسترده مهر، حامیانی دارد
حامیان نیکو، پر ز اندیشه و کردار نکو
نامشان خیر بود، پیشه‌شان بخشش و مهر
کارشان همیاری، شایدم ایثار است.
تقدیم به خانه عماد و همه صاحبان دستان بخشنده…

امیرحسین ۷ ماهی هست که به شهرشان برگشته است و به لطف خدا با داشتن پزشک فوق‌العاده دلسوز مهربانشان آقای دکتر مهدوی حالش خوب است و به کارهای هنریش ادامه می‌دهد.

نازنین

نازنین جز اولین مهمانان خانه عماد بود. وقتی به خانه عماد آمد یک دختر پرتحرک ۶ ساله بود که هیچ جوره نه مادرش و نه ما، نمی‌توانستیم از پس بازی‌گوشی او براییم.  

از دائما بالا و پایین رفتن از پله‌ها گرفته تا آویزان شدنش از نرده‌ها که باید دائم مراقبش می‌بودیم. یک روز هم که آب پاکی را ریخت رو دست ما و خوراکیش را مالید به زمین و خورد که به همه ما بگوید من هیچ چیز را نمی‌خواهم رعایت کنم، آن هم در حالی که بچه‌ها بعد از پیوند باید خیلی مراقب بهداشتشان باشند.

اما این فقط یک وجه نازنین بود. وجه دیگرش یک دختر بینهایت پاک و مهربان که یک صفای عجیبی داشت، درست مانند مسافر کوچولو که از آسمان آمده است. معصومیت و محبتش دل ادم را چنان می‌برد که هنوز وقتی به آن فکر می‌کنیم قند توی دلمان آب می‌شود.

فاطمه خانم، مادر نازنین هم که فوق‌العاده بود، یک ادم پرانرژی که هرجا بود همه را به خنده وا می‌داشت و داستان‌های جالب تعریف می‌کرد.

مدت‌ها طول کشید تا ما فهمیدیم پشت این ظاهر قوی و پر انرژی فاطمه خانم یک دنیا درد پنهان شده است. یک روز با مادرها روی پله‌ها نشسته بودیم، فاطمه خانم سفره دلش را باز کرد و تعریف کرد که دو کودک پنج و شش ساله دیگرش را از دست داده و همه امیدش به خوب شدن نازنین است. آن روز همه با هم گریه کردیم وقتی ماجرای دردناک از دست دادن هرکدام را برایمان تعریف کرد. داستان‌های عجیبی که بازگو کردنش بسیار سخت است.

نازنین که قبل از پیوند حدود یک سال در بیمارستان بستری بود و زمینه بیماریش هم بسیار سخت بوده است، خدا را شکر بعد از چند ماه حضور در خانه عماد به طور کامل خوب شد و به مدرسه بازگشت و الان نیز گاهی زنگ می‌زند و با شیرین زبانیش روز ما رو می‌سازد.

حکمت الله

وقتی حکمت‌الله بعد از پیوند با مادرش به خانه عماد آمد، منتظر یه برادر کوچولو بود، ولی به دلیل اینکه نوزادان بسیار ناقل بیماری می­‌باشند، به دستور پزشک باید نوزاد تازه به دنیا آمده چند ماه از حکمت‌الله دور باشد.

خانواده حکمت‌الله اهل افغانستان هستند و بستگانی در ایران نداشتند تا بتوانند از نوزاد تازه متولد شده مراقبت کنند، به همین دلیل خانم مینا بهاردوست، از همراهان خانه عماد، این مسئولیت را تقبل کردند که تا زمانی که دکتر اجازه دهد این دو برادر کنار هم باشند، از این نوزاد که اسمش نعمت‌الله است، مانند فرزند خودشان مراقبت کنند.

مینا خانم به دلیل اینکه در چکاپ‌های پزشکی راحت‌تر نعمت‌الله را صدا بزنند، به او می‌گویند «امید» اما در واقع خود ایشان بودند که در آن روزهای آخر سال و شروع بیماری کرونا که فکر نمی‌کردیم کسی این مسئولیت را قبول کند، امید ما را زنده کردند.

بعد از 6 ماه در شهریورماه امید به سلامتی به نزد خانواده‌اش بازگشت. مینا خانم عزیز و همسرشان علی آقا که از جانبازان کشورمان هستند، از امید بیش از شش ماه، بهتر از نوه خودشان مراقبت کردند و نمی‌توان کار بزرگشان رو توصف کرد.

خدا را شکر امید خیلی زود با خانواده‌اش انس گرفت و فقط سختی دوری از امید برای این عزیزان هست که صبورانه آن را می‌گذرانند و البته که سختی‌های بزرگ برای انسان‌های بزرگ است و به استقبال آن می‌روند.

 حالا دیگر امید و خانواده‌اش در ایران غریب نیستند، پدر بزرگ و مادربزرگ دوست داشتنی‌ای دارند که خدا برای همه ما حفظشان کند.

عبدالعزیز

عبدالعزیز و مادرش فاطمه، از مهمان‌های عزیز بلوچ ما بودند که ۲۶۵ روز در خانه عماد زندگی کردند. آنها وقتی می‌خواستند به شهر خود بازگردند، پدر عبدالعزیز یک اتاق و سرویس بهداشتی برایش درست کرد که همچنان از بقیه خانواده جدا باشد. فاطمه می‌گفت در این مدت که برگشتند، عبدالعزیز تنها از سر دیوار بچه‌هايی كه در کوچه بازی می‌کردند را نگاه می‌کرد.

خلاصه بعد از برگشت به شدت رعایت کردند و خداراشکر الان دیگر عبدالعزیز واكسن‌هایش را هم بدون مشكل دريافت كرده است و می‌تواند در شرايط عادی در كنار دوستانش باشد.

رابطه عبدالعزیز با مادرش خیلی جالب بود. اینقدر این مادر و پسر با احترام با هم صحبت می‌کردند که آدم کیف می‌کرد. فاطمه هرموقع می‌خواست در موردش حرف بزند می‌گفت عبدالعزیز جانم!

فاطمه یک دختر کوچک و یک پسر دیگر هم دارد که دوری از آنها واقعا سخت بود اما با صبر زیاد بالاخره این دوران را گذراندند.

عبدالعزیز یکی از ده‌ها کودکی هست که در خانه عماد ماندند تا حالشان بهتر و بهتر شد و توانستند به شهرشان بازگردند.

رسول

رسول اهل شهرستان سراب است و پیوند کلیه شده است. در این مدت با عمه‌اش در خانه عماد مستقر بود، برای اینکه مادرش نمی‌توانست فارسی صحبت کند. زبان اصلی رسول و خانواده‌اش ترکی است و وقتی به خانه عماد آمد فقط در حد چند کلمه فارسی صحبت می‌کرد.

حالا رسول بعد از ۱۵۰ روز بودن در کنار مابقی مهمانان خانه عماد، به راحتی فارسی حرف می‌زند و با تلاش معلم عزیزی که به خانه عماد می‌آمد، کلاس اول را تمام کرده و خواندن و نوشتن را نیز کامل یاد گرفته‌است.

خداراشکر در حال حاضر رسول وضعیت باثباتی پیدا کرده است و دکتر اجازه داده است که به خانه‌اش بازگردد. ثریا عمه‌ی رسول تعریف می‌کند که اقامتش در خانه عماد برایش مثل پادشاهی بوده است، چرا که در روستایشان باید خیلی کار انجام دهد. از صبح شیر می‌دوشند و نان درست می‌کنند و کل حیاط را جارو می‌کنند و گاهی ۵۰ بار برای آوردن آب تا لب چشمه می‌روند و برمی‌گردند.

وقتی اینها را تعریف می‌کرد تازه فهمیدیم این‌همه صفا و سادگی از کجا آمده است.

روح انگیز

روح انگیز دختری از کردستان، حدود یک سال به صورت دوره‌ای در خانه عماد مهمان بود و حضورش رنگ و بوی خاصی به خانه عماد می‌داد.

دختری باانگیزه، خوش‌ذوق و قوی که خیلی از کودکان کوچک‌تر را در خانه عماد به حرکت وا می‌داشت و شور و شوق نوجوانیش را در خانه جاری ‌می‌کرد…

ما خوشحالیم که توانستیم در مسیر مبارزه‌ روح‌انگیز با بیماریش، در کنار او باشیم.

اسرا

اسرا دختری عزیز و دوست داشتنی، ۵ ساله از بندرعباس، اولین کودکی است که قبل از پیوند، چند هفته‌ای ساکن خانه عماد بوده است، عمل پیوندش با موفقیت انجام شد و حالا چند روزی است که دوباره مهمان ما شده است.  

روزی که می‌رفت قرآن بالای سرش گرفتیم، حس غریبی بود و یک ماهی را که برای پیوند در بیمارستان گذراند، همه به یادش بودند و به ملاقاتش می‌رفتند.

مادرش سونیا، بانی سفره‌های صلوات بود و اولین برخورد ما با آنها در حیاط خانه عماد اتفاق افتاد، وقتی که سونیا و همسرش مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و می‌گفتند «این اولین بار است که از هم دور می‌مانیم» و ما شگفت زده شدیم وقتی که متوجه شدیم، نزدیک ‌بیست سالی از ازدواجشان می‌گذرد!

عشق‌های عمیق، مقاومت غیرقابل وصف و امید مهمانان خانه عماد ستودنی است.

مینا

تصور كنيد يک دختر باانگیزه و پرتلاش داريد كه با آمدنش رنگ و روح تازه‌اى به زندگيتان داده است. دختر كوچولویتان كم‌كم بزرگ مي‌شود و شما شاهد توان و استعدادهایش هستید و هر روز خدا را به خاطر وجودش شكر می‌كنيد.

اين داستان دختر ۱۴ ساله‌ی با استعدادى به اسم مينا است.

يک روز كه مينا مشغول آماده شدن براى امتحان تيزهوشان بود حالش بد مي‌شود و نفس كشيدن برایش سخت مي‌شود. پدر و مادرش از شهرستان راهى تهران مي‌شوند براى معالجه‌اش و دكترها تشخيص مي‌دهند كه بايد چندين ماه با شيمى درمانى معالجه شود. الان هم براى ادامه درمان منتظر پيوند سلول‌هاى بنيادي است و براى انجام آزمايش‌ها دائم بين شهرستان و تهران در رفت و آمد هستند.

در تمام مدت درمان، لبخند از لب مینا نيفتاده است، بين دوره‌هاى شيمى درمانى از درس‌هایش عقب نیافتاد و كتاب‌هاى درسي‌اش در بيمارستان هم همراهش بوده است و نهايتا در اين يك سال با تمام پيچيدگى‌ها توانسته شاگرد اول مدرسه شود.

مينا مقاومت و اميد را به خانواده‌اش نشان داده است و باعث آرامش خانواده در دوران سخت درمان بوده است.

هدف خانه عماد اين است كه با كم كردن دغدغه‌هاى كوچك، شرايط را براى اين کودکان فراهم کند كه از لذت‌هاى روزمره زندگى جا نمانند و با تمام قوا بجنگند.

شهناز

زهرا خانم اسم مادرش را روی دخترش گذاشته است؛ شهناز. دختر پانزده ساله باصفایی از حوالی جهرم که چراغ خانه عماد را با حضورش روشن کرده است و مادر سخت‌کوشش گرما و شیرینی اهالی جنوب را مانند عطر پرتقال باغ‌های آبادی‌شان در تمام فضای خانه پراکنده است.

شهناز برای درمان تالاسمی ۵ ماه پیش پیوند مغز استخوان شده است و خداراشکر شرایط امیدبخشی دارد. شهناز و زهرا خانم برای معاینات دوره‌ای چند وقتی مهمان ما هستند.

امیر علی اولین مهمان خانه عماد

وقتی در برنامه یادبود عماد در خردادماه ۱۳۹۶ برای اولین بار ایده تاسیس بنیاد عماد به‌طور عمومی مطرح شد، تصور نمی‌کردیم که در چنین مدت کوتاهی یک خانه به‌ این اندازه، با این ظرفیت و به این زیبایی آماده پذیرایی شود. خانه عماد حاصل حمایت مالی، اهداء تجهیزات، مشاوره و صرف وقت و انرژی شبانه‌روزی تعداد زیادی از افراد خیّر و داوطلب است.

چند روزی است که امیرحسین از نجف‌آباد و اميرعلی از تویسرکان به همراه خانواده‌‌هايشان، به عنوان اولین مهمانان خانه عماد مستقر شده‌اند. لحظه‌ی ورود مهمانان قابل وصف نیست. آنها که مدت‌ها به زندگی در فضای بیمارستان عادت کرده‌اند، احساس خوشایندی که از حضور در خانه عماد دارند را به همراہ لطافت کودکانه‌شان به ما هدیه می‌دهند.

ماه‌های بعد از عمل پیوند، دوره‌ای بسیار حساس و با اهمیت در فرایند درمان است. کودکان باید سه تا چهار ماه به شدت مراقب باشند که از هر آلودگی به دور بمانند، تا آهسته آهسته سیستم ایمنی بدنشان توان اولیه خود را به دست بیاورد.

خانه عماد این افتخار را دارد که در این چند ماه پرچالش همراه و کمک‌حال این کودکان و خانواده‌هایشان باشد.